افشین شامیری؛ زینب فرهادی
چکیده
در طول چند دهۀ اخیر، چین برای تکمیل قدرت همهجانبۀ خود، بر منابع پرشمار قدرت، بهویژه منابع جدید آن متمرکز شده است؛ ازاینرو، نهادهای بینالمللی برای این کشور در سطح منطقهای و بینالمللی اهمیت فزایندهای پیدا کردهاند. پرسشی که در این پژوهش در پی پاسخگویی به آن هستیم، این است که «چرا چین، مشارکت خود را در نهادهای بینالمللی ...
بیشتر
در طول چند دهۀ اخیر، چین برای تکمیل قدرت همهجانبۀ خود، بر منابع پرشمار قدرت، بهویژه منابع جدید آن متمرکز شده است؛ ازاینرو، نهادهای بینالمللی برای این کشور در سطح منطقهای و بینالمللی اهمیت فزایندهای پیدا کردهاند. پرسشی که در این پژوهش در پی پاسخگویی به آن هستیم، این است که «چرا چین، مشارکت خود را در نهادهای بینالمللی افزایش داده و درصدد خلق نهادهای جدید، بهویژه نهادهای اقتصادی و مالی است؟» در پاسخ به این پرسش، فرضیۀ پژوهش حاضر، مبتنیبر این گزاره است که «چینیها برای تغییر و تقویت جایگاه بینالمللی خود ازیکسو و تغییر در ترتیبات امنیتی و اقتصادی جهانی ازسویدیگر، با رویکردی غیرتهاجمی و مسالمتآمیز اقدام به مشارکت در نهادهای بینالمللی و در برخی موارد، اقدام به خلق نهادهای منطقهای و بینالمللی (مانند سازمان همکاری شانگهای، بریکس، و بانک سرمایهگذاری زیرساخت آسیایی) کردهاند». این رویکرد که برآمده از غلبۀ رویکرد عملگرایانه در سیاست خارجی چین است، سه مرحلۀ امتناع، مشارکت، و نهادسازی در عرصۀ بینالمللی را دربر میگیرد. روش بهکاررفته در این پژوهش، توصیفیـتحلیلی است که با استفاده از منابع کتابخانهای و اینترنتی انجام شده است.
محمد حسین جمشیدی؛ افشین شامیری
چکیده
در باب تحولات مفهومی قدرت و فرهنگ و تأثیر این دو پدیده اجتماعی، مطالعات گستردهای در روابط بینالملل صورت گرفته است، اما کمتر تحقیقی به ارتباط متقابل این دو در عرصه روابط بینالملل پرداخته است؛ درحالیکه امروزه اهمیت این ارتباط بهویژه با طرح نظریه قدرت هوشمند از اهمیت بسزایی برخوردار است. بر این مبنا، پژوهش حاضر درصدد است تا ...
بیشتر
در باب تحولات مفهومی قدرت و فرهنگ و تأثیر این دو پدیده اجتماعی، مطالعات گستردهای در روابط بینالملل صورت گرفته است، اما کمتر تحقیقی به ارتباط متقابل این دو در عرصه روابط بینالملل پرداخته است؛ درحالیکه امروزه اهمیت این ارتباط بهویژه با طرح نظریه قدرت هوشمند از اهمیت بسزایی برخوردار است. بر این مبنا، پژوهش حاضر درصدد است تا در چارچوب مفهومی قدرت و بر اساس روش مقایسه، نحوه ارتباط فرهنگ و قدرت را در سه رویکرد انتقادی، پساساختارگرایی و سازهانگاری مورد بررسی قرار دهد. انتقادیها، پساساختارگراها و سازه انگاران هر کدام به ترتیب نقش ابزاری، قوامبخش یا گفتمانی و تکوینی برای فرهنگ نسبت به قدرت قائل هستند. دراینارتباط، سؤال این پژوهش این است که رویکردهای سهگانه انتقادی، پسا ساختارگرایی و سازهانگاری چگونه ارتباط فرهنگ و قدرت را در عرصه روابط بینالملل تبیین میکنند. یافتهها حاکی از آن است که با مقایسه دیدگاه سه رویکرد فوق در باب ارتباط قدرت و فرهنگ در روابط بینالملل، درمییابیم که این دو پدیده در عرصه روابط بینالملل در یک فضای سیال و پویا مرکب از مفاهیم فرهنگی ایدئولوژی، معنا، هویتسازی، هنجار آفرینی به شکلی متقابل به یکدیگر قوام میبخشند و در این قوامبخشی متقابل و پایانناپذیر است که تأثیرات متقابل قدرت و فرهنگ در قالب امنیت، نظم و ثبات ظهور پیدا میکند.